loading...
پويا پالوانه
پويا پالوانه بازدید : 22 جمعه 05 مهر 1392 نظرات (0)

http://upload.tehran98.com/upme/uploads/62b01247bf5ef9ea1.jpg

 

. . . حرف های تلخ

...دوستت خواهم داشت در سکوت ؛ که مبادا در صدایم توقعی باشد که خاطرت را بیازارد

 

 

 

 

 

 

 

 صدای خنده ی خدا را می شنوی ؟

می خندد

چون تو دعا می کنی

در حالیکه آن را محال می پنداری...

                                                   

 

 

                                                  (دلم برات گرفته)

                                                  (رو برگردوندی...)

                                                 (  عزیز جان . . . )

نوشته شده در شنبه 1391/07/08ساعت 8:33 PM توسط حرف های تلخ

 

 

دیدیـ  کهـ  سختــ نیستـ ؛

تنهــا بدونـ  منـ

دیدیـ  کهـ  صبحـ  می شود

شبها بدونـ  منـ

اینـ  نیضـ  زندگی

بیـ  وقفهـ می زند

فرقیـ  نمیـ  کند با منـ . . . بدونـ منـ

دیروز گرچهـ  سختــ

امروز همـ  گذشتـ

طوریـ  نمیـ شود  فردا بدونـ منـ . . . 

نوشته شده در جمعه 1392/07/05ساعت 2:0 AM توسط حرف های تلخ| نظر بدهيد

 

 

تنها آرزوی ساده امـ  اینـ  بود؛

کهـ  هر از گاهی کنار برگــ  ـهای کتابــ  شعرمـ    بنشینی

زیر لبــ بگوییــ؛

"یادتــ بخیر؛ نگهبانــ  گریانـ خاطر ه های خاموش . . ."

همین جمله ؛

برای بند زدن شیشه شکسته ی این دل بی درمان

کافی بود . . .

 

 

 

 

 

 

 

گفتند:

دعا کنیـ   میـ آید ...

گفتمـ:

 آنکهـ  بــا دعــا میـ آید

بــا نفرینیـ  میـ رود !

حالـ   روزیـ    خواستیـ    بیاییـ

بــا دعا نیا . . .

بــا دلـ  بیا . . .

 

 

 

 

 

شاید

 

مرا در سکوتــ  ـهایمـ جستنـ

 انتظار زیادی باشد

در زمانیـ کهـ دنیا تو

پر از صدا ـهای دیدنیـ  ست

پر از دستـ  ـهای بارور

در رویشـ دیروز ـها

و منـ

دستـ ـهایمـ آنقدر خالیستـ

کهـ چیزیـ برای اثباتـ اینـ روز ـهایمـ ندارمـ . . . 

نوشته شده در شنبه 1392/06/30ساعت 9:57 PM توسط حرف های تلخ| نظر بدهيد

 

 

 

 

 

دیشبــ بهـ دلمـ  افتاده بود

که امشبــ حتما خوابتــ  را میبینمـ

اما . . .

تا صبح از شوقــ  دیدنتــ  خوابمـ  نبرد

 

 

 

 

 

 

 

تــــو

اگــــر

نگرانمـ

بودیـ

نمیـ رفتیـ ...

نوشته شده در پنجشنبه 1392/06/28ساعت 0:15 AM توسط حرف های تلخ| نظر بدهيد

 

کاش میشد به تو یک نامه نوشت


نامه را دست خدا داد که باور بکند


بی تو من در ترک آیینه ها میشکنم


کاش میشد که خدا


آخر نامه به جای من امضا بکند

و بگوید به تو برگرد و تو نیز


تو فقط محض خدا برگردی ...

 

 

چقدر بايد بگذرد


تا من


در مرور خاطراتم


وقتي از کنار تو رد مي شوم


تنم نلرزد…


بغضم نگيرد…

%d8%a8%d8%ba%d8%b6-%d8%b1%d8%a7%d9%87-%da%af%d9%80%d9%80%d9%84%d9%88%db%8c%d9%85-%d8%b1%d8%a7-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%da%af%db%8c%d8%b1%d8%af-...png

 

 

 

 

رؤیاهایم


دیگر عتیقه اند


بس که چشمانم


به راه آمدنت


خاک خورده اند...

 

 

 

 

براي دلم، گاهي مادري مهربان ميشوم


دست نوازش بر سرش ميکشم ميگويم: غصه نخور، ميگذرد …


براي دلم، گاهي پدر ميشوم


خشمگين ميگويم: بس کن ديگر بزرگ شدي ….

گاهي هم دوستي ميشوم مهربان

دستش را ميگيرم ميبرمش به باغ رويا …


دلم ، از دست من خسته است...

 

 

 جــایِ خــالیــــِ تــــو را

آنقـدر بـــا چـشم هایـــَم آب خواهم داد


کـ ه بـــــاز کـنــارم ســبز شــوی...

 

 

نوشته شده در چهارشنبه 1392/06/27ساعت 2:28 PM توسط حرف های تلخ| نظر بدهيد

 

من خوشبختم!

هیچ کم ندارم!

فقط...

کسی را که دوستم بدارد کم دارم

و کسی که مرا زیبا ببیند

و کسی که در آغوشم بگیرد

و کسی که نتواند دوریم را تحمل کند

و کسی که در گوشم نجوا کند من جز تو هیچ را نمی خواهم

و کسی که ....

و تو.

من خوشبختم؟

هیچ کم ندارم؟

نوشته شده در چهارشنبه 1392/05/30ساعت 11:36 AM توسط حرف های تلخ| 4 نظر

 

 

فرقیــ نمیــ کند بیاییـــ . . .

یا نیاییـــ . . .

منــ دیگر هیچوقتـــ حالم خوبـــ نمیــ شود . . .

 

 

 

 

 

 

 

یکــ  روز منــ سکوتــــ خواهمـ کــرد

و تـو آنـ روز بــرای اولینـ بــار

مفهومـ دیــر شدنـ را خواهیـ  فهمید . . .

نوشته شده در دوشنبه 1392/05/21ساعت 10:10 PM توسط حرف های تلخ| 2 نظر

 

 

 

 

 

تمام شد رفتم...

نخواست که بمونم

صدایم نکرد

نگفت: نرو،برگرد

و من رفتم

رفتم به سوی تنهایی خویش

و انتظار شنیدن صدایش

 
که بگوید دوستت دارم برگرد...
نوشته شده در سه شنبه 1392/05/15ساعت 7:11 PM توسط حرف های تلخ| يک نظر

 

بـا تـو کهـ حرفـــ می زنمـ

دیگرانـ فکر میــ کنند

دیوانهـ شده امـ ،

بـا خودمـ حرفــ میزنمـ !

حالا مهمـ  نیستــ ،

داشتی   میـ گفتی . . . !؟

نوشته شده در دوشنبه 1392/05/14ساعت 11:53 PM توسط حرف های تلخ| 3 نظر

 

 و داستانـ  غمـ انگیزیـــ استــــ :

دستیـــ کهــ داســ  بـــرداشتــــ 

همانــ دستیــ استـــ

کهـــ یکـــ روز 

در خوابهایمـــ مزرعهـ گندمــ کاشتـــ . . .

نوشته شده در شنبه 1392/05/12ساعت 0:53 AM توسط حرف های تلخ

 

شاید ندانی


اما من هر روز سری می زنم به قاب یادت بر طاق ذهنم


هنوز در برگهای دفتر خاطراتم رد پایت را جستجو می کنم


هنوز در آلبوم ذهنم به دنبال تصویری از روزهای خوب حضورت هستم


و هنوز در آینه خیره می شوم شاید تصویرت را در قاب چشمانم ببینم...

 

 

 

در آغوشم که می گرفتی


آنقدر آرام می شدم


که فراموش می کردم


بـاید نفس بکشم ...

 

 

 

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم


شیشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترین تلنگری می شكند


دلم می خواهد فریاد بزنم


ولی واژه ای نمی یابم كه عمق دردم را در فریاد منعكس كند

فریادی در اوج سكوت كه همیشه برای خودم سر داده ام


دلم به درد می آید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم كاش می شد


پرواز كنم پروازی بی انتها تا رسیدن به ابدییت...


كاش می شد در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا كنم.


نفرین به بودن وقتی با درد همراه است


بغض کهنه ای گلویم را می فشارد به گوشه ای پناه می برم


ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند...

 


 

 

 

نوشته شده در جمعه 1392/05/11ساعت 10:48 AM توسط حرف های تلخ| نظر بدهيد

 

باید باور کنم 

 

تنهایی 

تلخ ترین بلای بودن نیست

چیز های بدتری هم هست

روز های خسته ای

که در خلوت خانه پیر می شوم

و سالهایی که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است

تازه تازه پی می برم تنهایی 

تلخ ترین بلای بودن نیست

چیز های بدتری هم هست ;

دیر آمدن !

دیر آمدن!

نوشته شده در شنبه 1392/05/05ساعت 8:54 PM توسط حرف های تلخ

 

 

چهـ فرقی میـــکند کجـــا باشـمـ ؟

منـ کهـ جـــز تــو کسی  را نمیـ  بینمـ . . .

 

 

 

 

 

 

 

نگاهتـــ

رنج عظیمی استـــ

وقتیـ به یاد می آورمـ

که چه چیز های فراوانی را هنوز

به تـــــو نگفته امـ . . .

 

 

 

نکند به سرتــ بزند و

 سر زده بیاییــ

برای خودتـــ می گویمـ

نمیـ شناسیمـ دیگر  . . .

 

 

 

سختــ استــ

تاوانـ باشیــ . . .

 

 

 

 

فراموشـ  نمیـ شویـ

"جای پـــــای تو"

مانده بر تمامــ

منـ  . . .

نوشته شده در جمعه 1392/05/04ساعت 12:43 PM توسط حرف های تلخ

 

 

 

 

و اینـ

منـ بودمـ که نالیدمـ

در انعکاسـ صداییـ

که گفتــ :

"خداحافظ"

 

 

 

 

 

 

میشود در همین لحظهـ

از راه برسی

و جوریـ  مـــــــرا در آغوش بگیریـ

که حتی عقربه ها همـ

جراتــ نکنند

از اینـ لحظهـ عبور کنند ؟؟

و منـ بهـ  اندازه ی تمامـ روزهای کـــــمـ  بودنتـــ

تو را ببـــــویمـ    و

تــــا ابــــــــد در آغوشتـ  زندگیـ  کنمـ

بیـ   ترسـ   فرداهـــــــا . . .

 

 

 

 

 

 

 

نبودنتــــ . . .

همهـ  جا هستــــــ

 

 

 

 

 

مثلـ   قالیـ  نیمهـ  تمامـ

بهـ  دارمـ کشید ه ایـ

یـــــا ببــــــافمـ

یـــــا بشکافمـ

اول و آخر که پـــــــای تو میـ افتمـ . . .

 

 

 

 

نوشته شده در پنجشنبه 1392/05/03ساعت 10:47 PM توسط حرف های تلخ

 

لااقل


بیا بگو


که دیگـر به دیدنم نمی آیی


شاید اشکی نشست


گوشه ی چشم هایی که


به این "در" خشـــــــــــــک شده اند...

 

 

فاجعه یعنى


آنقدر در تو غرق شده ام


كه از تلاقى نگاهم با دیگرى احساس خیانت میكنم...

 

 

 

 

 

 

حال و احوال این روزهایم

قاصدکی را می ماند

 
که دلــش حتی

 
نه به باد و نه حتی به نسیم

 
که به یک فوت خوش است ...

 

 

 

باید کسی را پیدا کنم

 

که دوستم داشته باشد



آنقدر که یکی از ایـن شب های لعنتی



آغوشش را برای من و یک دنیا خستگی ام بگشایـد


هیچ نگوید



هیچ نپرسد



فقط مرا در آغــــــــــوش بگیرد


بعد همانجا بمیرم



تا نبینم روزهای بعد را



روزهایی که دروغ میگوید



روزهایی که دیگر دوستم ندارد



روزهایی که دیگر مرا در آغوش نمیگیرد



روزهایی که عاشق دیگری میشود ..

 

.

نوشته شده در پنجشنبه 1392/05/03ساعت 10:28 PM توسط حرف های تلخ

 



خط میـ کشمـ

روی اسمتــــــ

بــــا مدادیــ  کهـ  نوکـــــ  ندارد هیچوقتــــ . . .









حال آدمـ  خرابـــــ  پرسیدنـ  ندارد 

 امــــــا 

دستانشـ گرفتنـ دارد . . .






دوستتــــ دارمـ 

رهـــــا

همچونـ  مردانیـ کــــــهـ  برای حقیقتـــــ میـ جنگند. . .







چهـ  رسمـ  تلخیستـــــ

تــــو بی خبـــر از منـ

و تمــــامـ  منـ  درگیـــــــر تــــو . . .

 

نوشته شده در پنجشنبه 1392/05/03ساعت 9:57 PM توسط حرف های تلخ

 


ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﺴﯽ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ،


ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﺕ ﻋﺎﺩﺗﺶ ﺑﺪﯼ ...

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺳﻬﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﯽ،


ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ ﮐﻨﯽ ...


 

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ،


ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺴﺎﺯﯼ ...


ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺷﮏ ﺩﺍﺭﻩ،


ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﻋﺸﻘﻢ ...


ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﻪ ﺣﺮﻓﯽ، ﺑﺤﺜﯽ،ﺳﻨﺪﯼ، ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯽ،


ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﻨﯽ ...


ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩِ ﮐﺴﯽ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﺷﺪﯼ،


ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺯﻣﯿﻨﺶ ﺑﺰﻧﯽ ...

نوشته شده در یکشنبه 1392/04/30ساعت 1:10 AM توسط حرف های تلخ

 

این روزها

 

هی دلم می خواهد


اسمت آدم باشد ...
.
.
.

آن وقت حوایت می شـوم


الـتماس را از چــشمهایم می خوانی ...


سیب می چیـنی ...


از بهشت رانده می شویم ...
.
.
.
فکرش را بکن

تبعید می شویم به سرزمینی که


فقط من هـستم و تو


آن وقت بـه دور از هیاهوی  آدم ها


می توانم یک دل سـیر

مـیان آغوشت

تـمامِ بغض دل تنگیم


را بشکنم



آدم است دیگر...

نوشته شده در یکشنبه 1392/04/30ساعت 1:8 AM توسط حرف های تلخ

 

دلتنــگـم


دلتنـــــگ کسی کـــــه


گردش روزگارش به من که رسیـد


از حرکت ایستاد


دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید


دلتنگ خود م


خودی که مدتهاست گم  کـرده ام 


گذشت، دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم


حالا یک بار از شهر می رویم


یک بار از دیار… یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست...

 






قصه ات ...

دیشب

قصه ات را

برای کسی میگفتم؛

باز دوباره

عـــاشقـت شــدم...
نوشته شده در چهارشنبه 1392/04/26ساعت 4:30 PM توسط حرف های تلخ

 


دلم پیش توست ...

نشسته ام


رو به نقشه جغرافیا


و تمام مسیرهایی را که


به نگاهت ختم می شوند


علامت میزنم


هیچ راهی هموار نیست
٬


فرقی نمیکند


هر جای دنیا که باشی


خودم هم که نباشم


دلم پیش توست 


هـمیشــــــــــــه...








چرا به آتش کشیدی مرا


برای خودم نمی گویم
 
 به فکر توم بعد از خاکستر شدنم چگونه گرم میشوی


با کدامین آغوش...








حالم گرفته از این شهر 


که آدم هایش همچون هوایش ناپایدارند


گاه آنقدر پاک که باورت نمی شود 


و گاه آنقدر آلوده که نفست می گیرد...




نوشته شده در پنجشنبه 1392/04/20ساعت 6:13 PM توسط حرف های تلخ

 



چه کسی می گوید 


دوری سردی می آورد


وقتی هنــــــــوز


با یـادت 


بند بند وجودم گـــــرم می شود



نوشته شده در دوشنبه 1392/04/17ساعت 11:51 AM توسط حرف های تلخ

 

پیرزنی شوم


آلزایمر بگیرم


پس از سالها به من زنگ بزنی


بگوی


دلم برایت تنگ شده است


صدایت آشنا باشد


و من فکر کنم پسرم هستی

                                                                                                      

 و یادم نیوفتد که من همان دختری ام که موهایش در انتظارت  سفید شد...

 

 

 

 

 

 

من و تو دو ریلیم که قطار پر از پوکه ی عمر را


از هیچ به هیچ رساندیم


و زمین

سرگردانی ما را پیوسته تکرار می کند...

 

 

 

 

امروز کسی که عطر تو را زده بود

در خیابان از کنار من گذشت

و این یعنـی قتـــــــــل غیــــر عمــــد ... 

 

 

 

 

 

دوست دارم یک شبه هفتاد سال پیر شوم


در کنار خیابانی بایستم


تو مرا بی آنکه بشناسی از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی


هفتاد سال پیر شدن در یک شب


به حس گرمی دست های تو


هنگامی که مرا عبور می دهی بی آنکه بشناسی


می ارزد...

 

 

 

 


 

راستش را بخواهی فاجعه رفتن تو


چیزی را تکان نداد!


من هنوز هم چای میخورم،قدم میزنم


هنوز هم زنده هستم


اما


تلــــــــخ تر، تنـــــــهاتر و بی اعتـــــــمادتر ...

 

نوشته شده در پنجشنبه 1392/04/13ساعت 10:1 AM توسط حرف های تلخ

 

نه...

 

تو اصلا" عوض نشده ای ...

 

بازهم،مثل آن زمان

 

به راحتی از من گذشتی...

نوشته شده در چهارشنبه 1392/04/05ساعت 9:42 AM توسط حرف های تلخ

 

 

عبور یعنیـ

لحظه هاییـ کهـ میروی

سال هاییـ کهـ

میـ مانمــ ...

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

دلمــ  بهانهـ تو را دارد

تو میدانیـ بهانهـ چیستـ ؟!

بهانهـ همانـ استـ که شبــ ها،

خوابــ از چشمــ خیسـ منـ  میـ دزدد

بهانهـ همانـ استــ که روزها میانـ انبوهیـ از آدم ها،

چشمانمـ را پی تو میـ گرداند

بهانهـ همانـ صبریستــ

کهـ به لبانمـ سکوتــ می دهد

تا گلایه ایـ نکنمـ از نبودنتــ...

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
چقدر نیستیــ

حوصله اتــ از این همهــ نبودنــ
 
سر نمیــ رود ...!!

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
تو می‌دآنیــ

از مرگــ نمی‌ترسمــ

فقط حیفــ استــ

هزار سآل بخوابمــ

و خوابــ تو را نبینمــ...
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منــ

باز مانده ی یکــ  قصه امــ . . .

همآن "یکی" کهـ  نبود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 میـ دانیـ ؟

منـ  هنوز همــ 

در پس تمامــ  اتفاقهاییــ

 که نیفتاده اند

میشکنمـــ ...!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

میـــ ترسمـــ اگر یک شب همـــ

راضیــ شدیـ  بهــ  خوابمــ  بیایی . . .

منــ بیادتـــ

بیدار نشستهـــ باشمـــ   . . .

 

 

 

 

 

 

 

+ میخوآستمـــــ

به یآدت لبخندی بزنمــ

امآ چشمـــ هآیمـــ

رسوآیم کردند . . .

نوشته شده در جمعه 1392/03/03ساعت 0:46 AM توسط حرف های تلخ

 

 بودن با کسی که دوستش نداری

و نبودن با کسی که دوستش داری

هر دو رنج است  . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برگرد و از اول برو . . .

چشمانم پر از اشک بود؛واضح ندیدمت . . .

باورم نشد

 

 

 

 

 

 


دیگر خیلی دیر شده


 

و هیچ چیز بدتر از


خیلی دیر نیست...

 

 

 

 

 

 

من از بابت نداشتن تو

تا ابد

به خودم بدهکارم...

 

 

 

 

 

 

 

خدایا


مرا از خودم رهاکن..


هیچکس مرا اندازه ی خودم آزار نداد ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محال است

فراموش کردن کسی که

با او

همه چیز و همه کس را

فراموش میکنم . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 حسرت یعنی تو

که در عین بودنت

داشتنت را آرزو می کنم . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

من

برای  داشتن ات

مدت هاست آماده ام

اما

امان از تو

امان از زن ها

همیشه دیر حاضر می شوید …

 

 

 

 

 

 

 

 

جـایِ خــالــی

دســــتـِـ تــو را

هــــیـــــچ کــَــســ

 بـــرایــــم پــــر نــمـــی کــــنــد ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بـآز آمــבمــ..

بـﮧ جـآيــے ڪـﮧ تعلـقــ בآرمــ..

بـﮧ يـڪ اتـآقــ سيـآه ، پـر از פـرفـ ـهـآے לּــآگفتــﮧ

בوبـآره مـےלּـويسمــ از פـرفـ ـهـآيــے ڪـﮧ وآهمـﮧ בآرمــ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من هرگز نخواستم

از عشق افسانه اي بيافرينم

باورکن

من مي خواستم که

با دوست داشتن زندگي کنم

کودکانه و ساده ...

من از دوست داشتن

فقط لحظه ها را مي خواستم

آن لحظه اي که تو را بنام مي ناميدم . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نَفَــس کهــ میــکِشَــم
 
 چیــــزی دَر اِنتهــآی

وُجــودَم فَریــآد میــــزَنَــد
 
بَســ اَستــ بآلآ نَیــآ ...

 

 

 

 

 

 

 

دوســتـتــــــ دآرمـــ ؛

و پـنـهـــآن کردنِ آسـمـــآن

پشتــــــِ مــیـــله‌هــــآی پـنـجـــرهـ آســــآن نـیـسـتــــــــ ...

 

 

 

 

 

 

 

تو عشق بودی

این را

از رفتنت فهمیدم...

 

 

 

 

 

 

چقدر دیر یادشـ آمد خدا

کهـ ما قسمتــ همــ نبودیمــ  . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نمی دانم کدام درد بزرگ تر است،

دردی که آن را

بی پرده تحمل می کنی

یا

دردی که به خاطر

 ناراحت نکردن کسی که دوستش داری

توی دلت می ریزی و تاب می آوری...!

 

 

 

 

 

 

 

دوستش داشته ای

و در سانحه ای مرگبار از دستش داده ای

حالا می بینی کنار دیگری نشسته است ،

زنده

و دارد لبخند می زند!

خوشحال نیستی؟

 

 

 

 

 

 

 

 

بودن تو،

دلیل نمی خواهد

تو خود دلیل بودنی

بودن من را دلیل باش...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ای کاش نبودنت را هم

 

با خود برده بودی!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+ تنهاییم رآ

با حضور همیشه ی سکوت تو

چرآغانی میکنم . . .

 

 

 

 

 

 

هیچ می دانستیــ

زیباترین عاشقانه ای که برایمـ  گفتی

وقتی بود که اسممــ  را با "میم"  به انتها رساندی . . .

 

 

 

 

 

می ترسم ( زبانم لال)

نگاهتــ در پس دروازه ی جدایی جا بماند . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 مثل باران های بی اجازه

وقت و بی وقت در هوایم پراکند ه ای

و من بی هوا

ناگهان خیسم از "تو" . . . 

 

 

 

 

 

 

 

پشت این بغض

بیدی لرزان نشسته

که زمانی فکر می کرد

با این بادها نمی لرزد . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 منصفانه نیست

اما قبول!

تو به تماشای درد های من بشین

و من به چشمهای تو . . .

 

 

 

 

 

 

 

 آری . . .

هر دوی ما خیانت کردیم

من شب ها با گریه می خوابیدم

و تو . . . 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 گآهی ؛

می ترسمــ

پشتــ سرمــ را نگآه کنمــ

مبآدآ جآیمــ رآ

پر کرده بآشند . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

لبخندش ...

نگاهش ...

هرچه بود ،

ارزانی تو ...

لااقل بگذار به خواب ببینمش!

در خواب هایم... کابوس ِ من نباش !!

 

 

 

 

 

 

 

 

خدایآ امشبــ خستمــ

فردا صبحــ بیدارمــ نکن . . .

 

 

 

 

 

حالا کهــ رفتهـــ ایـ

جآیـ خالیتـــ پر نمیــ شود

نهـ بآ خیآلــ

و نهـ بآ خاطرهـ . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

+ امروز همـــ  گذشتــ

فرشتهــ  پآکـــ و مهربانمــ

و منــ باز همــ تمآمــ دلتنگیــ هآیمــ را

بهــ جآی تو در آغوشـــ کشیدمـــ . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

چیزیـــ کهــ مرا از پا در میــ آورد

تکراریـــ شدنمــ در چشمانـــ توستـــ . . .  !

 

 

 

 

 

 

 

بهــ کابوسهایمــ پناه میــ برم

از ترســ آغوشی که نیستــ . . .

 

 

 

 

 

 

+ حال منــ خوبــ است

امـــــآ تو باور نکن . . . !

 

 

 

 

 

 

 

همهــ زندگیمــ بود

امآ

هیچ جای زندگیمـــ نبود . . .!

 

 

 

 

 

 

 

 پشتــ اینـــ بغض

بیدیــ لرزانــ نشستهــ

که فکر میــ کرد

با اینـ بادها نمی لرزد . . .

 

 

 

 

 

شاید دیگران

در نبودنتـــ

سرمــ را گرمـــ کنند ؛

اما دلمـــ را هرگز . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تکانمــــ نده . . . !!

لبریزمـــ

از

اشکــــــ . . .

نوشته شده در پنجشنبه 1392/01/29ساعت 5:17 PM توسط حرف های تلخ

 

 بودن تو
 
دلیل نمی خواهد
 
تو خود دلیل بودنی
 
بودن من را دلیل باش . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 مگر نگفته بودم بیــ تو میــ میــ رم ؟
 
یا خدا یادشــ   رفتهــ مرا بکشد
 
یا تو قرار است که بر گردی . . .
 
 
  
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
چقدر سردم میـــ شود
 
وقتی میخوانمت و نیستی . . . !
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
میـ خوآستمــ تو و دریآ رآ بازگردانمــــ !
 
دریآ را توانستمـــــ
 
تو رآ نهــــ . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
ای کاش نبودنت را هم

با خود برده بودی . . . !

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
چقدر این روز ها دلم میخواهد ؛
 
خدا را ... باران را...بودنش را ...؛؛
 
شانه هایش را ...!
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دلم کهـ می گیرد
 
سرم رآ روی شانهـ ی خودمـ میگذارمــ
 
تو میگویی : "آرآم باش عزیزمـــ "
 
و من میشنومـــ . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
وقتی کهـ دلتنگی ها
 
از طاقتمـ بزرگ تر می شوند؛
 
صدایت میزنمـ
 
سکوت بر سرم آوآر می شود . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
و فکر می کنم
 
این روزها
 
چقدر برای همه چیز دیر است . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 همه ی ترس من همین بود
 
محاط شدن در کسی که
 
پایان نداشت . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
بخدا هنوز هم از دیدن تو
 
در پس پرده  باران بی امان،
 
شاد می شوم . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
پیـــــچـک مــــی شوم ، وحــشــــــــــــــــــــــی !!

مــــــــی پیــــــــــــــچم بـه پـــر و پـای ثانیه هـایـت ،،

تـا حتــــی

نتــــوانــــــــی آنــــــــــــــــــــــــــــــــی !!

بـــــــــی “مـــن” ” بـــــودن” را

زنــدگــــی کنـی . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
خوابیدن میان دستان تو

بیدار شدن روبه روی چشمان تو

دیدن لبخند هر روزه ی تو

گرفتن دستان گرم تو

سر بر سینه تو نهادن

سرت را به سینه فشردن

راه رفتن بازو به بازو کنار نگاه تو

این است تنها آرزوی من ,

رویای همه ی شبهای من
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
تو نیستی و

بالش بیچاره ام

زیر سرم را پر کند

یا آغوش خالی...؟
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
تمام من
 
سوخت
 
در تب یادت . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
آدم های عصبانی،
 
می بخشند
 
آدم های رنجیده،
 
فراموش میکنند
 
کاش رنجیده،
 
عصبانی، . . . کاش با من قهر بودی
 
اما تو فقط
 
رفته ای ...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
پنهان می کنم!
 
در دلم دلتنگی ام را !
 
در سکوتم حرف های نا گفته ام را  !
 
در لبخندم غصه هایم را ... !
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دلم گریستن می خواهد
 
و سکوت ...و تو را ...
 
که نگفته همه چیز را می دانی...
 
 
  
 
 
 
 
 
 
 
 

چـهــ قـدر وآژهـ هـآی زمـیـنـی کـمــ انـد (!)  

چـهــ قـدر خـآطـرهـ هـآی آسـمـآنـی ، زیـآد ...

ای کـآش لـآاقـل

بـهــ انـدآزهـ ی دردهـآ وآژهـ بـود . . .

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
+ نـمـیـدآنـمــ

چــرآ 

تــآ مـیـگـویـمـــ حـآلـمــ خـوبــــ اســتــــــ

چـشـمـآنـمـــ

خـیـس مـیـشـود ...

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

+ بـی تـــو

تـمـآمـــ مـن ایـن اســـتـــــ ؛  

" هـیــچ  "

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  پشت یک لبخند

پنهان است

تمام بغضهای من

نخواه که بی پرده بخندم...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 خستهـ ام

نهـ از راهـي كه آمده ام
 
يا از انتظاري كه گاهـ امانم را ميبرد
 
خستهـ  ا م از تكرار نديدن تو ...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
برگرد
 
چون من نگذاشتم
 
 روی صندلی تو
 
هیچکس بنشیند
 
حتی "غبار" . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
تحویل نمیگیرم
 
سالی را که
 
بدون تو تحویل می شود . . .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 تو در هنگام رقصیدن شبیه موج دریایی
تو می رقصی و من دریا شدن را یاد می گیرم

تو در اوج سکوتت سینه سینه حرف پرمعنا است
تو می گویی و من گویا شدن را یاد می گیرم

نمی ترسی ز رسوایی و می خوانی سرود عشق
تو می خوانی و من رسوا شدن را یاد می گیرم

تو می مانی ومن مانا شدن را یاد می گیریم
تو می خندی و من زیبا شدن را یاد می گیرم

 

 

 

 

 

در آغوشم که میگیری

آنقدر آرام میشوم که

فراموش میکنم

باید نفس بکشم...

 

 

 

 

 

 

 

حــــــرف تــــــو که میشــــــود

مــــــن

چقــــــدر ناشیانه

.

.

.

ادعــــــای بی تفاوتــــــی میکــــــنم !!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوست داشتنت

 گناه باشد یا اشتباه

 گناه میکنم تو را

 حتی به اشتباه ...

 

 

 

 

 

 

 دستهایت را که باز کنی

به هیچ جا بند نیستم

سقوط می کنم...

 

 

 

 

 

 

همیشــــه بــرایـــم ســوال است :

اگــــــر قــــــــرار بــــــود

روزی او را نــــــداشتـــه بــاشـــم،

...

چــرا خـــدا خــــواست

کـــه دوستــــش داشتــــه بـــاشـــم؟

 

 

 

 

 

 

 

دیگر از آن کس دیگرم

اما... 

 

 

 محال است

فراموش کردن کسی

که با او

همه چیز و همه کس را

فراموش می‌کنم...!

 

 

 

 

 

 

 

 

چگونه میتوانم با دیگری بخوابم؟!

من ...

بالشم را عوض میکنم ...

دیگر خوابم نمیبرد!!!.......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مادر "

 مرا ببخش

 درد بدنم بهانه بود !

 کسی رهایم کرده

 که صدای بلند گریه ام؛

 ...

 اشک هایت را در آورد...

 

 

 

 

 

 

چه تـــلـــخ است!

با بــــغـــض بنویسی....

و فکر کند با خنده نوشته ای...

 

 

 

 

 

 

مرا از دست دادی

تو دیگر هیچ نداری و تمامت را پیش من جا گذاشته ای

اما صدای خنده هایم

دوستت دارم هایم

و تاریخ تولدم

همیشه با تو همراه خواهد ماند ...

 

 

 

 

 

 

 

 

هم قد شدیم

خدا می داند

چه چیز هایی را زیر پا گذاشتم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ســَـرِ میزِ شام یادِت ڪـہ مے اُفــتــَـم

 اَشڪ دَر چِشمانَم حَلقـہ مے زَنَد

 مـــُـتِعَجـــِـب نِگاهـــَــم مے ڪــُـــنــَــد

 لـــَبــخـــَـندِ تـــَــلخے مےزَنَم

 وَ مے گـــویم : "چِقَدر داغ بود ... "

 

 

 

 

 

 

 

می شنوی...؟

دیگر صدای نفسم نمی آید

به دار کشیده مرا بغض نبودنت

 

 

 

 

 

 

 

من حتی در کنار تو هم تنها بوده ام...

 زمانی این را فهمیدم

که حرفهای نگفته ام را برایت نامه کردم...

 و وقت رفتنم تمامش را آتش زدم...

 

نوشته شده در چهارشنبه 1391/12/23ساعت 0:3 AM توسط حرف های تلخ

 

 

 نگاهم میکنی

تا بدانم

در چشم توست

تمام چیز هایی که ندارم...

 

 

 

 

 

 

 

مرا زمانی از دست دادی

که میانِ روزمَرّگی هایت گُم شده بودی . . . !

آنقدر که دیگر

 فرصتی برای دلتنگ شدن

 برای من را نداشتی . . .

 

 

 

 

 

 

بیچاره عروسک

دلش میخواست زار زار بگرید

ولی خنده بر لبش دوخته بودند...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هر چه شکفتم تو ندیدی مرا

 رفتی و افسوس نچیدی مرا

 ماندم و پژمرده شدم ریختم

 تا که به دامان تو آویختم

 دامن خود را متکان ای عزیز

 این منم ای دوست به خاکم مریز

 وای مرا ساده سپردی به باد

 حیف که نشناخته بردی ز یاد

 همسفر بادم از آن پس مدام

 می گذرم بی خبر از بام وشام

 می رسم اما به تو روزی دگر

پنجره را باز گذاری اگر...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

افتادم به جاده ای که دوست می داشتم

و جاده مرا برد

 برد

 برد

 به جایی که دوست نمی داشتم...

 

 

 

 

 

 

 

من

 برای رسیدن به تو

 تنها یک چیز کم داشتم ...

 تو را !

 

 

 

 

 

 

 

هزار بار هم از شانه ای به شانه دیگرت بغلتی...

این شب صبح نمی شود،

 وقتی دلت گرفته باشد...!

 

 

 

 

 

 

 

 گفتند:برای کسی بمیر که برایت تب کند.!

چقدر پر تو قع اند !

من برایت میمیرم نکند تو تب کنی...

 

 

 

 

 

خـلاصـ‌ه بـهارے دیـگر

بے حـضـور تـو

از راهـ مے رسد ...

و آن چـ‌ه کـ‌ه زیـبـا نیست

زندگے نیـست ،

 روزگـــار است...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آنقدر درگیرِ من بوده ای

 که بعد از رفتنم

 باید تا آخر ِ عمر

 تظاهر کنی عاشق ِ کسانِ دیگری

 تظاهر کنی...

 عاشقانه کنارشان می خوابی...

 تظاهر کنی

 عاشق ِ من شدنت، اشتباه بود

 تظاهر کنی

 من، لیاقتِ عشق ِ تو را نداشتم

 و به دروغ بگویی

 من دروغ می گفتم و...

 خودت می دانی

 هیچکدام ِ اینها واقعیّت ندارد

 تو

 تا آخر ِ عمر

 درگیر ِ من خواهی بود

 و تظاهر می کنی

 نیستی

 مقایسه، تو را از پا در خواهد آورد

 من

 می دانم

 به کجای قلبت شلیک کرده ام

 تو

 دیگر

 خوب

 نخواهی شد...

 

 

 

 

 

 

 

 

کمیـ "دلـ ـتنگـ ـ" فـردایمـ..

 فرداییـ کهـ..

 تو.. میـ آییـ..!!؟؟

 شـاید..

 منـ نباشمـ..

 

 

 

 

 

 

 

از مــیــآن تـمـآمــ ِ آرزوهـــآ

 دردنــــاکــتــریـنـش ؛

 نــخـوآسـتـن ِ تــــو در نــدآشـتـن ِ تـوسـتــــــ ...

 

 

 

 

 

 

 

 

چــــــــه بــــــــے پــــــروا ...

 دلــــــمـــــ آغـــــوش ممنـــــوعــــه اے را ميخواهــــــد

 کِـــهـ تنهــــــا شـــــرعـــــے بــــودنـــش را ...

 مــــــن ميـــــدانــــمـــــ و دلمــــ و ...

 تــــــــــــــــــــــــ ـو ...

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

تو را زندگی خواهم کرد

حتی بی تو

می بینی ؟

کلمات از تو تهی نخواهند شد

دوستت داشتم

دوستت دارم

دوستت خواهم داشت

حالا هر کجای این قصه میخواهی بایست

من تو را

زندگی خواهم کرد ...

 

 

 

 

 

 

 

می‌خواستم عاشقِانه با تو باشم،

تو را نداشتم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرسید خدا را چقدر شناختی؟

گفتم آنقدر که

هر چه خواستم نشد

ولی هر چه خواست شد ... 

 

 

 

 

 

 

 

 

   مرا پاپتی خواند...!

آنکه کفشهایم در راهش پاره شد...

 

 

 

 

 

 

 

 

لمس کن!

 کلماتی را که برایت می نویسم!

 تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…

 تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…

 لمس کن...

 نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان…

 لمس کن ...

 گونه هایم را که خیس اشک است …

 لمس کن لحظه هایم را…

 تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم!

 این با تو نبودن ها را لمس کن…

 

 

 

 

 

 

 

 

روزی به تمام این بی قراری ها می خندی

و ساده از کنارشان می گذری"

 

این قشنگترین دروغی ست

که دیگران

برای آرام کردنت به تو می گویند.../

 

 

 

 

 

 

«تو را می‌خواهم»

در این جمله اندوهی‌ست ؛

اندوه نداشتنت ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+دلــــــــــــــم ؛

 برای تمـــام حرف هایی که نمیزنی ....

تنــــــگ است ..

 

 

 

 

بعد از رفتنش

موهایم را

از ته زدم

مرا دیوانه می کرد

خاطره ی دستانش...

نوشته شده در پنجشنبه 1391/11/26ساعت 10:35 PM توسط حرف های تلخ

 

                                          تولدت مبارک

 

می توانی تو به من زندگانی بخشی

یا بگیری از من آنچه را می بخشی

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور ؟!

هیچ !

من چه دارم که سزاوار تو ؟!

هیچ !

تو چه داری ؟! .... همه چیز

تو چه کم داری ؟! ...هیچ !

نوشته شده در پنجشنبه 1391/11/26ساعت 1:32 AM توسط حرف های تلخ

 

دیگر نمی نویسمت

هر کس به چشمهایم

نگاه کند

تو را خواهد خواند ...

 

 

 

 

 

کم طاقتی

عادت آنروزهایت بود

این روزها

عجیب برای خبر گرفتن از من

صبور شده ای ....

 

 

 

 

 

 

دلم را تهدید کرده ام

بهانه ات را نگیرد

وگرنه میدهم

 دوباره بسوزانیش....

 

 

 

 

 

 

 

 

 نمیگذاشتم به آسانی دل ببری

اگر میدانستم

زندگی بعد از تو

 چقدر دل میخواهد ....

 

 

 

 

 

 

لبانم رادوخته ام

مبادا بگویم "دوستت دارم"

که هر بار گفتم

تنهایی ام  بزرگتر شد . . .

 

 

 

 

 

 

می ترسم

می ترسم که بازی تمام شود!

لحظه ی دیدار

دستانم را پنهان می کنم

مبادا بفهمی

همه چیزم را باخته ام...

 

 

 

 

 

 

تـ راژدی غمنـآکی اَست

 بَرای ِ کسی کـ ه همـه کـس ِ تـوست

 هیچکــس نبــاشی ...

 

 

 

 

 

مَگـر با بـآد نسبتی داری ؟

 چقـدر شبیه تـو یـک لحـظـ ه آمـد

 مَـرا پیچـآند و رفـت ..

 

 

 

 

 

 

خدایا

برنمیگردانی...؟

یک طرفم کامل سرخ شد!

 

 

 

 

 

کبریت نزن

خاکستر آتش نمیگیرد...

 

 

 

 

 

میگفت پای رفتن ندارم

با سر رفت …

 

 

 

 

 

 

 

 

با من راه نیامد

برای دیگری دوید...

 

 

 

 

 

 

تـو مـیـروـے ؛

انـگـآر کـهـ مـن از اول نـبـودمــ

مـن ولــے مـیـمـآنـمــ ...

انـگـآر کـهـ تـو تـآ آخـرش هـسـتــے ./...

 

 

 

 

 

 

بی تو ایستاده ام

روی پاهای خودم

و دارم تو را نگاه میکنم

که حتی روی حرف های خودت هم

نتوانستی بمانی....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛

امــــا تــــو …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !

سخت است بـدانـــــم

می بینی و بی خیــــــــــالی …

 

 

 

 

سراغ مرا نگیر

 حالم را نپرس

 حال من مثل همیشه خوب است

 فقط از تکرار این دروغ خسته ام...

 

 

 

 

 

¤ من گمان می کردم

رفتنت ممکن نیست...

رفتنت ممکن شد

حال

باورش ممکن نیست...

 

 

 

 

 

 پرواز هیچ پرنده ای را

حسرت نمی برم

وقتی قفس

چشمهای تو باشد...

 

 

 

 

 

 

 

 

دلتنگی حس عجیبیست

آدم را

آرام آرام، نا آرام می کند...!

 

 

 

 

 

دوست دارمش!

مثل دانه ای که نور را

مثل مزرعه ای که باد را

مثل زورقی که موج را

یا پرنده ای که اوج را

دوست دارمش . . .

 

 

 

 

 

 

تو را به خدا بگذارید

هر کسی هر چه دلش خواست

لااقل به خواب ببیند!

 

 

 

 

 

 

هيچكس نمي داند

چگونه ميميرد

من مــي دانم!

بي تو ميميرم ...

 

 

 

 

 

 

 

 

اگـر او

بَرای ِ تو سـآخته شـده است

 مَن

بـرای ِ تو ویـران شده ام ....

 

 

 

 

نوشته شده در شنبه 1391/11/07ساعت 10:54 PM توسط حرف های تلخ

 

 

میان گریه و خنده

 پلی است

 دستانت

 که یا با من می آیی

 یا که بگذری زدستانم...   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

     

 

 جُلــــوتــــر نــــــیا.....

  خاکِستــــَـــری می شَـــــوِِی...

  ایـــــــــــــنجا . . .

 ایـــــــــنجادِلـــــــی را ســــوزاندِه انـــد...        

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ســــر زده بیــــــا …

 کمــــــی آشفتــــگی بــــد نـیست …

 آن وقــــــت …

  تکــــــاندن ِ شانــــــه های ِ پُـر غُـبــــــار

 و مُرتب کردن ِ موهــــــای ِ پریـشــــــانت ،

  بهانـــــــه ای مـیشود

 برای ِ زندگــــی . .      

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ﺳﺮﻭ ﺗﻪ

 ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺰﻧﻢ،

 ﺑﺎﺯﻫﻢﺗﻮﯾﯽ

 ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﻡ

 ﺗﻪِ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ...            

 

 

 

 

 

 

 

  آدمی که بی صدا قهر می کند...

 می خواهد که بماند !

  که دوباره بخواهد ،

  که دوباره خواسته شود !            

 

 

 

 

 

 

 

  وقتـی که رفـت ! 

 حتّـی..  خود ِ خـدا هــم ، 

 سرش را پاییـن انـداخـت !

  و گـفت :  دیـگـر "امـیـدی" نـیـسـت !!!.      

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من تمنا كردم

 كه تو با من باشي

  تو به من گفتي :

  هرگز هرگز!!!

  پاسخي سخت و درشت

  و مرا غصه اين هرگز كشت...    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

       

 

مى خواهى بروى؟

 بهانه مى خواهى ؟

 بگذار من بهانه را دستت دهم …

 برو و هرکس پرسید

  بگولجوج بود….

همیشه سرسختانه عاشق بود….

 بگو دروغ مى گفت….

مى گفت هرگزناراحتم نکردى….

 بگو درگیر بودهمیشه

درگیر افسون نگاهم بود….

 بگو بی احساس بود

به همه فریادها,توهینها و اخمهایم….

 فقط لبخند میزد…

 بگو او نخواست ,

نخواست کسى جز من در دلش خانه کند…..!              

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   

 

 

 

شیــــرین بهانه بود !

 فرهـــاد تیشه میزد

 تا نشنود صدای مردمانی که

  در گوشش میخواندند

  دوستـــــت ندارد....   

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

خودت را برایم کمرنگ نکن...

  گاهی

 شلوغی پیاده رو

  بهانه ی خوبی ست

 که دست هایی را برای همیشه رها کنی...!       

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هـمـہ ے زندگیمـ بـود ...

 امــآ ...

 هـیـچ جـآے زنـدگیمـ نبـود ...      

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 آבمے ڪـﮧ غرق شوב

  قطعا مــے میرב(!)

  چـﮧ בر בریا  چـﮧ בر رویا/.         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هرشب

  در تخت خواب تنهایی ام 

 تمام خاطراتت را به آغوش می کشم

  شاید . . .

کمی گرم شوم . . . !         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدی که سخــــت نیســـــت

 تنها بدون مــــــــــن ؟!!

 دیدی صبح می شود

 شب ها بدون مـــــــــن !!

 این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…

 فرقی نمی کند

 با مــــــن …بدون مــــــن…

 دیــــــروز گر چه ســـــــخت

 امروزم هم گذشت …!!!

 طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!…      

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 و تو

 خوب می دانی

 که من

  خوشبختی نمی خواهم

 تو را می خواهم ...          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

می رفتی

 اما مثل همیشه نبودی

  آرام می رفتی...         

 

 

 

 

 

 

 

 

 خسته ام از تو نوشتن!

 کمی از خودم می نویسم

 این "منم" که دوستت دارم...        

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نیستی ...

 درست زمانی که باید باشی...            

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  وقتی که شام میخوری

  میشود روی پای من بنشینی

 من دست چبم را دور کمرت حلقه کنم

 با دست دیگر قاشق را در دهانت بگذارم...

 میشود تو هم خودت را برای من لوس کنی...؟          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 روزی خواهد آمد

  جایی خیلی دور از هم

 شب و روز

 در آغوش یک غریبه بیقرار هم باشیم

  و بعد از هر بار هم آغوشی،

 به یاد آغوش هم بی صدا گریه کنیم...          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خدایا

 آن دنیا فقط تو نیستی که سوال می کنی

 من هم خیلی سوالها از تو دارم...            

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بدون من هوا سرده...

 الان گرمی نمیفهمی...         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ترس برای چه؟!

 وقتی می دانم

 روزی تف می اندازی

 روی همه چیزهایی که  

 به خاطرشان مرا از دست دادی...                 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برف از پشت پنجره...

 من... چای...

  دلشوره...

 خدایا اون عاشق برفه،

 دوباره زیر برف سرما نخوره...     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گاهی

  زندگی یعنی دوست داشتن تو

 بی هیچ امیدی...        

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دلم از معجز هایت می لرزد

 می توانی ناممکن را برایم ممکن کنی...     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گریه می کنم

 تو را در اشکهایم می بینم

 اشکهایم را پاک میکنم

  تا کسی تو را نبیند...   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من عاشق آن بوسه هول هولکی ام

 که دیرت شده اما از خیرش نمیگذری...          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تو  غافلگیری رگبار بودی

 و من مردی که چتر به همراه نداشت...       

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سرما بهانه بود

هوای دستانت را کرده بودم...             

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حسادت نکن

  این که بعد از تو بغل گرفته ام

 زانوی غم است...          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گذشت آن روزها که از باران می گریختم

  به بهانه آمدن زیر چتر تو...               

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مرگ

 پیشامد منحصر به فردی ست

 که هر روز منحصرا

 به خاطر تو برای من پیش می آید...          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من به سختی می خواهم باشم

 تو به آسانی نیستی...        

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مگر می شود

 جایی باشد که تو نباشی...          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برگرد

  با تنهايی ات كجا می گريزی؟

 برگرد من آبادی توام...    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این شب ها

  دور از هم

 در آغوش هم میخوابیم

 خیال آغوشت هم برای من زیباست...     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

"هوایت"

 دستان سنگینی داشت!

 وقتی به سرم زد فهمیدم...!        

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

باران بهانه بود،

 که زیر چتر من

 تا انتهای کوچه بیایی

 ای کاش

 نه کوچه انتها داشت

 نه باران بند می آمد...         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دلم میگیرد

  وقتی که می بینم

 تو هستی....

 من هستم....

 اما قسمت نیست!         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فاجعه یعنی

  آنقدر در تو غرق شده ام

 که از تلاقی نگاهم با دیگری

 احساس خیانت میکنم...          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 میگفت....

 میگفت همه را  شبیه تو دیده ام

 اما هیچکس شبیه تو نیست . . .       

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چه میتوان کرد

  تا بوده همین بوده ،

  بعضی شبها برای نخوابیدن 

 و بعضی خواب ها برای ندیدن است . . .          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از راه می رسم

  با تنی خسته ،

 نیاز بودنت

 تمام فضای خانه را پر کرده بود...               

 

نوشته شده در جمعه 1391/11/06ساعت 10:15 PM توسط حرف های تلخ

درباره ما
Profile Pic
اگر بخواهید همه چیز باشید ، نمی توانید چیزی شوید !
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 462